خیلی بی ربطه ولی باید بگم رو دلم نمونه🥴
هزینه تدریس خصوصی زبان انگلیسی در تهران چقدر است؟بعضی صداها لذت بخشند مثل صدای ریختن آب در لیوان مثل ریختن چایی از قوری مثل شکستن تخم مرغ مثل ریختن سیب زمینیها توی روغن داغ مثل خوردن خیار ترد و تازه که قیچ قیچ لذت بخشی داره مثل گاز زدن سیب مثل خوردن چیپس ،مثل ...
شما خود هالووین اید.یه روزی هم نشستم پای قصههای مادر بزرگ و برام از قدیم گفت ،خیلی قدیم قدیما ،نسل و شجرهی ما از کجا به کجا؟
وین میان خوش دست و پایی می زنم!!عاشق آدمهایی هستم که اعتبار دارن.اعتبار مالی نهها اعتبار حرف.اینا لب وا کنن همه چیز حل میشه .دلت قرصه که اعتبارش رد خور نداره.قدرت عجیب و مهربونی دارند:
شجره نامه خاندان مادری منزمانی که قدرت عقل بر قدرت قلب برتری مییابد تبدیل به ماشین میشویم.ماشین به تنهایی نه دوست داشتنی هست نه تحسین برانگیز ولی گاهی قلبش برابری میکند با عقلش.خیلی اصرار نداشته باشید با عقلتون تصمیم بگیرید چون ماشینی میشید.
شجره نامه خاندان مادری منیه لیست از غذاهایی که سریع آماده میشه نوشتم زدم روی یخچال برای زمانهایی که فرصت ندارم و یا حس آشپزی نیست😉 ولی دوتاشون که خیلی خیلی آسونه را بلد نیستم درست کنم یعنی کوکوسیب زمینی و کوکو سبزی را باید با سلام و صلوات درست کنم کوکو سبزی را یه کم بهتر بلدم🤦♀️واقعا دلیلشم نمیدونم. حالا غذای سخت بگو اون قدر عالی میشه که نگو 🥰به مامانم گفتم کوکو سبزی را چی کار کنم؟ میگه بزار توی فر خودش میپزه اینم امتحان کردم ولی اون مزهای که باید داشته باشه را نداره.یه بارم به دوستم گفتم بیا وایسا اینجا مو به مو از اول این غذا را درست کن.آخه چرا از من خوب نمیشه.اونم اومد با آب و تاب گفت ببین این طوری اون طوری کاری نداره اون قدر غر زدم که گفتای بابا حواسمو پرت کردی یه طرفش سوخت😅 یه بارم شوهری رفته بود از همکارش پرسیده بود این کوکو سیب زمینی را از خانمت بپرس چه طوری خوب درست کنیم.اونم گفته بود خانمم درست نکرده خودم درست کردم بعد هم کامل واسش توضیح داده بود.یه روز دیدم آقا دست به کار شدن و مشغول آشپزی هستند.گفتم چی درست میکنی؟
دلم تنگ شده 😭😭😭😭هوا که سرد میشه... یعنی میخواد سرد بشه چون هنوز از سرمای سالهای قبل و قبل تر خبری نیست.یادمه ۳ سال پیش اوایل آذر چنان برف و یخبندانی توی تهران شده بود که من با پسرکوچولوی تازه به دنیا اومده جرات نداشتم پامو از بیمارستان بزارم بیرون.اون قدر سرد بود که ورودی بیمارستان را پلاستیک کشیده بودن و از در بیمارستان که میومدی بیرون منجمد میشدی برف روی کوهها را میشد ببینی.به نگهبانی گفتم من نوزاد را نمیارم بیرون شما خودت نشستی تو کابینت نمیفهمیچه قدر سرده.گفت باشه بگو شوهرت با ماشین بیاد داخل.میخواستم از این بیمارستان تعریف کنم ولی برام خاطرات بدی تداعی کننده شد به خاطر اشتباههای پرسنل این بیمارستان از دکتر بیهوشی گرفته تا ماما و سونوگرافیک ماهری که اشتباه کرده بودند تا یه قدمیمرگ رفتم .البته بعد از یه قدمیمرگ خیلی بهم رسیدند ولی خاطراتی که برام به جا گذاشتند بدترین خاطرات عمرم بودم.اگه پزشک معالجم یک سره بالای سرم نبود و لطف خدا نبود الان زنده نبودم.
پیگیر شبای ما نباشید،ساعت نزدیک به هشته و در حالی که من فکر میکنم خیلی از آدما به رادیو گوش نمیدن یه عدهای رادیوی ماشینشونو روشن میکنن و به صدای مجری که سرحاله گوش میدن.سوال ؟ این مجریها واقعا و ذاتا فول انرژی اند یا فیلم بازی میکنن.
+ حال خوب +پسر کوچولو عاشق تبلیغات تلویزیونه وقتی پیام بازرگانی شروع میشه همراهی میکنه کلماتو تکرار میکنه😁
فوری؛ مهدی رسول پناه استغفا داد.تعداد صفحات : 1